امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

همه لحظه هاي پاياني پاييزتان پرازخش خش آرزوهاي قشنگ، يلدا مبارک

امسال مراسم یلدا را یه شب زودتر گرفتیم بخاطر اینکه بابا جون باید  شنبه و یکشنبه  برای یه ماموریت  به تهران می رفتند اما شب یلدا که ،غروب شنبه بود می خواست برگرده و دوباره یکشنبه به تهران بره وقتی مامانم متوجه برنامه اش شد به بابابزرگ جون اطلاع داد و با درایت بابابزرگ جون ،برنامه گذاشتیم تا شام را مهمان ایشان بیرون بخوریم و بعد آن هم همین امشب مراسم شب یلدا را بجا آوریم هنگام برگشتن هم هندوانه و انار خریدیم و به طبقه بابابزرگ جون اینا رفتیم و با آجیل و شکلات و گز و تنقلاتی که از قبل  تهیه کرده بودیم از خودمون پذیرایی کردیم بعد به سراغ فال حافظ رفتیم . مامان بزرگ گفتند تو کتابخانه با...
21 دی 1392

تولد بن تنی شش سالگی امیر علی جون

  البته در  wel com  اسم پسر خوبم امیر احمد جان را گفتم حذف کنن چون فقط تولد امیر علی جونه   Happy Birthday     یو یو یو هو هو هو تولد تولد تولدت مبارک آخ جون تولد پسرمه همه همه ی شما عزیزان تولد بن تنی پسرم دعوت هستید حتما بیاین خوشحال میشیم منتظر عکسهای بن تنی تولد پسر گلم ا میر علی جان باشید ...
21 دی 1392

دینا عمه فدا و مهر 92

  دینا عمه فدا و مهر 92 دینای قشنگم که تازگیها یک دندان شیری اش هم افتاده  برای صبح اول مهر ،زود زود از خواب بیدار شد مامان مهربونش همه وسایل مورد نیازش را آماده کرده بود اما خوب دیناجون ،خیلی زود بیدار شده بود خیلی وقت داشت برای رسیدن به مهد کودک گل پونه های انقلاب حتی اگه پیاده هم می رفتند یک ساعت یا یک ساعت و نیم زودتر می رسیدند خلاصه قرار شد کمی رو تختش استراحت کرد تا اینکه خلاصه لحظه موعود فرا رسید مامان جون صبحانه را آماده کرد و بعد هم دینای قشنگم لباس فرم مهدش را پوشید با کیفی که عمه شفیقه مهربون براش خرید  راهی مهدکودک شد امیدوارم در راه کسب علم و دانش همیشه پیروز و موفق باشی...
19 دی 1392

امیر علی جون و دنیای گاو و گوسفندان

امیرعلی جون خیلی با حیوانات رابطه خوبی داره مخصوصا با گاو وگوسفندان خیلی حال می کنه تا جایی  گاو یا گوسفند ببینه فورا جهت عرض ارادت به خدمتشون شرفیاب میشه وقتی به خونه امید اینها میریم فورا سر از گاو داریشون در میاره همش به امید میگه چرا گوسفند نگهداری نمی کنید ؟ امید هم بهش میگه : چون نگهداری گوسفند خیلی سختتر از گاوه  .برای اینکه باید گوسفند را به صحرا برد تا علفهای تازه بخوره اونوقت امیر علی میگه خوب من برات می برم ؟!! حالا خوبه که  خودش وقتی گاو یا گوسفند      را می بیینه از چند متریشون هم رد نمیشه می ترسه البته داخل پرانتز عرض کنم خدمتتون که من از اون بیشتر می ترسم براتون...
19 دی 1392

امیرعلی جون و اداره مامانی

 امیر علی جون بعد از 5سال بی وقفه به مهد کودک رفتن ،امسال تابستون برای اولین بار در زندگیش سه ماه به مهد نرفت و پیش من در خانه ماند البته مامان جون می خواست از خرداد اونو دیگه نفرسته اما خودش قبول نمی کرد چون اولا  من به مدرسه می رفتم و تنهایی می ترسید خونه بمونه و ثانیا دل کندن از دوستاش و شیطنتهای مخصوصشون براش خیلی سخت بود تا اینکه کم کم از تعداد دوستاش در کلاسشون کم شد هر کدوم که مادرشون از  کادر  دانشگاه یا آموزش وپرورش بودند با تعطیلی تابستانه اونها هم به مرخصی می رفتند امیر علی کم کم تنها شده بود و دیگه از اواسط خرداد کلاسشون را با بچه های سالهای قبل  یکی کردند تا باهم بیشتر بازی کنند...
19 دی 1392

ماجرای سفر به سرعین و سر در آوردن از کوه استاچال

برای تعطیلات آخر هفته تصمیم گرفته بودیم بریم سرعین اردبیل از مدتها قبل مامان بزرگ جون و امیر علی با هم در مورد این سفر صحبت می کردند امیرعلی هم که اولین بار وقتی شیرخوار بود به سرعین رفته بود خیلی مشتاق بود تا به آبگرم آنجا برود مامان بزرگ بهش گفت هواش خیلی سرده چون کوهستانیه اما آب داغ از چشمه بیرون میاد و عسل و سرشیر و خامه اونجا فراونه امیرعلی کلی برای مسافرت برنامه ریزی کرده بود یک چادر مسافرتی که در مسافرت کیش  خریده بود و خیلی هم با هاش سرگرم میشد را هم قرار بود بیاره تا وقتی به اردبیل  رفتیم   داخلش لباس عوض کنه مامان جونم هم دو روز مرخصی نوشت و همه چمدون به دست منتظر اومدن باباجون از ته...
19 دی 1392

ورود به دبستان هدف امیرعلی جون

من برای ورود به مدرسه خیلی شور و ذوق داشتم از قبل همه وسایل باب اسفنجی به کمک مامان و داداشی تهیه کردم دفتر و کتاب و لوازم التحریر و کیف و کفش  و حتی تی شرت  زیرروپوش مدرسه ، را هم از باب اسفنجی خریدم برای روز یکشنبه 31 شهریور ماه ،جشن شکوفه ها در مدرسه برگزار شد با پیامک به خانواده ها اطلاع دادند اما من نتونستم برم چون بابلسر نبودیم ساعت 12.5 شب به خانه رسیدیم من و داداش که  تو راه خوابیدیم وقتی صبح بیدار شدیم  همه چی آماده بود صبحانه ، لباس مدرسه ، تغذیه تو کیف ، آب معدنی و حتی قرآن داداش امیر احمد زودتر از من ،همراه مامان جون تا سر خیابون رفتند و بعد با سرویس به مدرسه رفت اما من همراه مامان ...
19 دی 1392

امیر احمد جون و کلاسهای ورزشی

امسال تابستون به معنای واقعی استراحت کردم چون کتابهای دوره اول متوسطه عمومی هنوز چاپ نشده بود  از کلاسهای آموزشی خبری نبود فقط کلاسهای ورزشی و کلاسهای مورد علاقه ام صبح روزهای شنبه و دوشنبه به کلاس شطرنج می رفتم خیلی به کلاسش علاقه دارم استادم هم آقای دکتر خدا مرادی هستند که بصورت خصوصی با من کار می کنند غروب روزهای شنبه و دو شنبه و چهارشنبه  کلاس تکواندو که فوق العاده هیجانی و جالب بود برام خیلی زیاد به این ورزش علاقمند شدم. استاد علی محمدی فوق العاده کلاس تکواندو را برگزار می کردند مخصوصا اینکه غروب چهارشنبه ها به لب ساحل می رفتیم و در فضای آزاد و لب دریا کلاس را برگزار می کردند چ...
19 دی 1392